هميشه ميترسم با آقا باشم اما با آقا نمانم
هميشه ميترسم همراه آقا باشم اما يک قدم جلوتر يا يک قدم عقب تر
هميشه ميترسم به خاطر لطفش او را بخوانم اما يه خاطر جرمم مرا به قهر براند
هميشه بعد از اين همه خوف از خود رجاي به او افسار نفسم را مي کشد و خود را در دام محبتش به بندگان مي بينم